کد مطلب:225178 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:248

بیان خشم هارون الرشید بر عبدالملک بن صالح هاشمی و گرفتاری و حبس او
عبدالملك بن صالح بن علی بن عبدالله بن عباس به فنون فضایل و ادب و زهد و قدس و تقوی و فصاحت بیان و طلاقت لسان وجودت خاطر و جواب حاضر ممتاز و در میان اعلام و اعیان بنی عباس به صفات حمیده و آداب سعیده سرافراز بود هارون الرشید پاس حشمت او را بداشتی و او را از حضور بزم شراب و غنا معاف ساختی و فرزندش محمد امین را در حجر تربیت او بگذاشتی و در هر مجلس و محفل در مقامی عالی جلوس می كرد و ازین پیش به پاره حالات او و ورود به مجلس جعفر بن یحیی برمكی و مساعدت با مجالسین او و انجام مقاصد عالیه كه داشت اشارت رفت اما رشید از وی آسوده نبود و از آن عظمت و ابهت كه او را بود از طغیان او آسوده نمی زیست به روایت ابن اثیر كه در ذیل وقایع سال یكصد و هشتاد و هفتم هجری می نویسد در این سال هارون الرشید بر عبدالملك بن صالح خشمناك شد سبب این حال این بود كه عبدالملك را فرزندی بود كه او را عبدالرحمن می خواندند و عبدالملك به نام این فرزند خود ابوعبدالرحمن كنیت یافت و در شمار رجال ناس بود وقتی عبدالرحمن و قمامه كاتب پدرش عبدالملك در خدمت رشید سعایت كردند و به روایت طبری در زبان عبدالرحمن فافاء بود یعنی در سخنانش فاء ظاهر شدی و فاناك بودی بالجمله به هارون گفتند عبدالملك در طلب مقام منیع خلافت است و در این امر رفیع طمع كرده است لاجرم هارون او را بگرفت و نزد فضل بن ربیع محبوسش گردانید گفته اند گاهی كه رشیدی بر وی خشمگین شد و او را مورد سخط درآورده بود به حضور رشیدش درآوردند .



[ صفحه 161]



و به قولی روزی هارون الرشید او را از محبس حاضر و مخاطب و معاتب ساخت و با خشم و ستیز گفت «اكفرا بالنعمة و جحودا لجلیل المنة و التكرمة» آیا نعمتهای جزیل و منتهای جلیل و مكرمتهای نبیل ما را از یاد بسپردی و به پاداش آهنگ كفران و طغیان ورزیدی ؟ عبدالملك گفت ای امیرالمؤمنین «لقد بؤت اذا بالندم و تعرضت لاستحلال النقم و ماذاك الا بغی حاسد نافسنی فیك مودة القرابة و تقدیم الولایة انك یا أمیرالمؤمنین خلیفة رسول الله صلی الله علیه و آله فی امته و امینه علی عترته لك علیها فرض الطاعة و اداء النصیحة و لها علیك العدل فی حكمها و الغفران لذنوبها و التثبت فی حادثها» اگر چنین باشد كه تو گوئی و صحیح باشد این نسبت كه به من داده اند و مرا خائن و مخالف شمرده اند پس به دست خویشتن درهای فتن و محن بر جان خود بگشوده ام و كالبد خود را از ندامت و پشیمانی بینباشته ام و مستحق هر گونه نقمت و عقوبت شده ام این نسبتها كه به من داده اند و این سعایتها كه در حق من نموده اند جز این نیست كه بر خویشاوندی و تقرب من در خدمت تو حسد برده اند و با من دشمن شده اند همانا تو خلیفه رسول خدائی در امت او و امین او هستی بر عترت او بر امت لازم است كه ترا اطاعت كنند و دولتخواه و خیر جوی و ناصح و مشفق باشند و بر تو واحب است كه بر طریق عدل در كار ایشان حكومت كنی و گناهان ایشان را واگذاری و هر حادثه از برایشان روی نماید در دفع و چاره آن با قدمی استوار و استقامت رویت قیام جوئی تا كار ایشان را به نظام و قوام ارتسام و جراحات قلبیه ایشان را التیام بخشی .

رشید گفت «اتضع لی من لسانك و ترفع من جنابك» با زبانی خاضع تكلم كنی و با جنانی غیر خاشع و موافق ترفع جوئی ؟ «هذا كاتبك قمامة یخبر بغلك و فساد نیتك فاسمع كلامه» این نویسنده تو قمامه است كه از خیانت تو و فساد نیت تو خبر می دهد پس گوش بدو دار و سخنانش را به گوش بسپار عبدالملك گفت «اعطاك ما لیس فی عقده و لعله لا یقدران یعضهنی أو یبهتنی بمالم یعرفه منی» آنچه در رشته و جوهر و عقد گوهر خود ندارد و در خدمت تو به نمایش درآورده و شاید اگر با من روی با روی شود



[ صفحه 162]



نتواند بر من دروغ بر بندد تا مرا دستخوش بهتان بگرداند ، پس قمامه را حاضر كردند هارون الرشید با او گفت بدون اینكه ترا هیبتی و بیمی در سپارد سخن كن ! قمامه گفت من می گویم كه وی بر آن عزیمت است كه با تو غدر و مكیدت ورزد و با تو از در مخالفت بیرون شود عبدالملك گفت ای قمامه آیا چنین است كه تو می گوئی قمامه گفت بلی تو همی خواهی با امیرالمؤمنین به فریبندگی و خیانت روی عبدالملك گفت كسیكه در حضور من با من تهمت بندد چگونه در پشت سر من بر من دروغ نمی بندد .

رشید گفت اینك پسر تو عبدالرحمن است كه با من از سركشی و تباهی اندیشه تو داستان می كند و اگر بنا باشد كه با تو احتجاج بورزم از پسر تو و كاتب تو عادل تر نخواهم یافت چگونه كلام هر دو تن را بیهوده می گیری و از خود دفع می دهی عبدالملك گفت این پسر كه در حق پدر چنین باشد یا مأمور است یا عاق مجبور است اگر مأمور باشد معذور خواهد بود و اگر عاق باشد و با پدر بد كند فاجر كفور است و خداوند عزوجل به عداوت فرزند و حذر كردن از وی در این آیه شریفه خبر می دهد «ان من ازواجكم و اولادكم عدوالكم فاحذروهم» بدرستیكه از زنها و فرزندهای شما دشمن شما هشتند از ایشان پرهیز گیرید ، این وقت رشید از جای بر جست و همی گفت امر تو از روی تحقیق به وضوح پیوسته لكن من شتاب نمی كنم تا بدانم آنچه را كه خدای عزوجل در كار تو راضی است چه خداوند در میان من و تو حكم است عبدالملك گفت «رضیت بالله حكما و به امیرالمؤمنین حاكما فانی اعلم انه لن یوثر هواه علی رضا ربه» من خشنود هستم كه خداوند در میانه حكم باشد و امیرالمؤمنین حكم براند چه من می دانم كه امیر هوای نفس خود را بر رضای پروردگار ترجیح نمی دهد و به روایتی دیگر عبدالملك گفت «فانی اعلم انه یؤثر كتاب الله علی هواه و امر الله علی رضاه» .

احمد بن ابراهیم بن اسمعیل كه راوی داستان است گوید عبدالملك را به زندان باز گردانیدند و چون روزی چند برگذشت هارون الرشید در مجلسی دیگر جلوس كرده او را احضار نمود ، عبدالملك چون به مجلس درآمد سلام براند و رشید جواب



[ صفحه 163]



سلامش را باز نداد عبدالملك چون این حال بدید گفت امروز آن روز نیست كه احتجاح كنم و به منازعت و خصومت پردازم هارون گفت از جه روی گفت زیرا كه آغاز آن بر غیر از سنت جاری شد و من از پایانش بیمناك هستم هاوون گفت این حال چگونه است گفت جواب سلام مرا باز ندادی باری به قدر مردم عوام انصاف بده هارون گفت «السلام علیكم اقتداء بالسنه و ایثارا للعدل و استعمالا للتحیة» پس از آن رشید روی با سلیمان بن ابی جعفر آورده این شعر را به عنوان خطاب به عبد الملك بخواند .



ارید حیاته و یرید قتلی

عذیرك من خلیلك من مراد



كنایت از اینكه من در اندیشه احسان و نگاهداری و بقای عبدالملك هستم و او با من برخلاف این حال در خیال دارد و این شعری است كه حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت به ابن ملجم مرادی علیه اللعنه به تمثیل بر خواند و از آن پس كه هارون این بیت را قرائت كرد گفت «اما والله لكانی انظر الی شؤبوبها قدهمع و عارضها قد بلغ و كانی بالوعید قد اوری زنادا یسطع فاقلع عن براجم بلا معاصم و رؤس بلاد غلاصم فمهلا مهلا بنی هاشم فبی والله سهل لكم الوعر و صفالكم الكدر و القت الیكم الامور اثناء ازمتها فنذار لكم نذار قبل حلول داهیة خبوط بالید لبوط بالرجل» نیك متنبه باشید كه سوگند با خدای گویا نگران آن سحاب منایا هستم كه ریزان است و باران بلایا كه بر سر و جان مفسدان تازان است و آن آتش خشم و وعید كه شعله اش از پوشیده و پنهان نمایان چه معصمهای بدون انگشت و چه سرهای بدون نای و حلقوم كه دور و نزدیك را هویدا خواهد شد ای جماعت بنی هاشم چندی آرام گیرید و بدیده خرد و نظر حق بین و زبان حق گوی و دل حق شناس و خاطر حق پرور بنگرید و بدانید و بفهمید و تصور و تعقل نمائید كه شما را مكشوف افتد كه بوجود من و بركت تدابیر حسنه و اقدامات سعیده من كارهای دشوار شما هموار شد و آبهای گل آلود و ناگوار شما گوارا و مصفی گردید و مملكت جهان در چنگ شما درآمد و گردنكشان روزگار مطیع و منقاد انتخاب و اختیار شما گردیدند پس بیم كنید و بپرهیزید از آن پیش كه داهیه شما را درسپارد كه بالمره دست و پای شما را از كار و كردار و رفتار بیفكند و جان از تن و روان از بدن شما بیرون كنند .



[ صفحه 164]



عبدالملك چون این كلمات دهشت سمات بیم آمیز وحشت انگیز را بشنید گفت «اتق الله یا امیرالمؤمنین فیما و لاك من رعیته التی استرعاك و لا تجعل الكفر مكان الشكر و لا العقاب موضع الثواب فقد نخلت لك النصیحة و محضت لك الطاعة و شددت اواخی ملكك بأثقل من ركنی یلملم و تركت عدوك مشتغلا فالله الله فی ذی رحمك ان تقطعه بعد ان وصلته بظن اوضح الكتاب لی بعضه أو ببغی باغ ینهس اللحم و یلغ الدم فقد والله سهلت لك الوعور و ذللت لك الامور و جمعت علی اطاعتك القلوب فی الصدور ، فكم من لیل تمام فیك كابدته و مقام ضیق لك قمته كنت فیه كما قال اخو بنی جعفر بن كلاب» ای امیرالمؤمنین از خدای در كار رعیت و بریت كه تو را شبان ایشان و والی امر ایشان گردانیده است بترس و كفران را در مكان شكر و عقاب را در موضع ثواب برقرار مدار همانا در مراتب دولتخواهی و خیراندیشی و نصیحت و خلوص نیت و ارادت خالص و رعایت جلالت و عظمت تو چیزی فروگذار نكردم و آنچه در مخزن خیال داشتم از غربال اطاعت و انقیاد فروبیختم و طاعت خود را در خدمت تو خالص و ویژه گردانیدم ، رشته ملك و سلطنت و قواعد مملكت و دولت و اركان عظمت و ابهت تو را چندانكه توانستم استوار داشتم و به هم پیوست داشتم و مانند كوه گران ثابت و پر دوام نمودم و دشمنان تو را به حسن تدابیر و یمن تمهیدات به نكبت و ذلت و حیرت خودشان مشغول ساختم پس خدای را بنگر و از خدای بپرهیز و رعایت خویشاوند خیرخواه را از دست مگذار و رشته رحم را به سخن مفسدان و سوء گمان خود پاره مكن چه خدای نیز در قرآن می فرماید «اذا جاءكم فاسق بنبا فتبینوا» اگر فاسقی خبری با شما گذارد و كسی را مورد تهمت بدارد در مقام كشف و تحقیق برآئید و بدون ایضاح امر به كاری كه اسباب پشیمانی باشد اقدام نكنید و به گمان و اندیشه سست گرد كاری می گردید «ان بعض الظن اثم» و به سخن مفسدین و بغی باغین فریفته نشوید و در تن و جان و خون مردمان بی گناه چنگ و دندان و دست خود را آلوده نسازید چه سوگند با خدای چه كارهای دشوار را برای تو آسان نمودم و امور سخت معضل را برای تو رام گردانیدم و دلهای پر كین را كه در صدور اعدا جنبش داشت



[ صفحه 165]



به طاعت تو فراهم آوردم چه شبها كه در اصلاح حال تو زحمتها بر خویش برنهادم و در مقامات ضیقه كه هیچكس را طاقت مقام و تاب قیام نبود برای تقدیم خدمت به تو اقامت جستم و حال من در آن مقامات و حالات تنگ و دشوار چنان است كه این شاعر بنی جعفر بن كلاب می گوید :



و مقام ضیق فرجته

ببنانی و لسانی و جدل



لو یقوم الفیل او فیاله

زل عن مثل مقامی و زحل



چه بسیار مقامها و جایهای تنگ را كه گشاده و پهناور و به نیروی انگشت خود و زبان خود و مجادلت نمودن وسیع نمودم كه اگر فیل با آن سنگینی و ثبات و صلابت یا فیل بان آن با آن تهیه و عادت در چنان مقام كه من بودم بایستادی بلغزیدی و مقدارها دور افتادی چون سخن عبدالملك و احتجاج و اقامت براهین او به اینجا پیوست هارون الرشید گفت سوگند با خدای اگر نه به آن ملاحظه است كه بنی هاشم را می خواهم باقی بگذارم و به این عهد و اندیشه ام البته گردنت را می زدم پس از آن بفرمود تا عبدالملك را دیگرباره به زندانش باز گردانیدند .

در طبری و ابن اثیر مسطور است كه زید بن علی بن حسین علوی گفت چون هارون الرشید عبدالملك بن صالح را به زندان جای داد عبدالله بن مالك رئیس شرطه رشید به خدمت رشید بیامد و گفت آیا اجازت دارم كه سخن كنم رشید گفت بگو گفت سوگند با خدای عظیم ای امیرالمؤمنین عبدالملك را جز دولتخواه و خیراندیش نیافته ام پس بچه علت او را حبس كرده ی هارون گفت ویحك خبری از وی به من رسیده است كه مرا به وحشت افكنده است و هیچ ایمن نیستم از اینكه در میان این دو پسرم یعنی امین و مأمون تخم فتنه و فساد و نفاق و خلافی درافكند معذالك اگر تو صلاح در آن می بینی كه او را از زندان رها كنم چنان می كنم عبدالله این سخن بشنید و بیندیشید و از پایان كار و خشم رشید بترسید و گفت اكنون كه او را حبس فرمودی صلاح نمی بینم كه به این زودی او را رها سازی لكن او را در محبسی كریم و معزز جای ده كه شبیه باشد محبس مانند توئی را برای مانند اوئی ، هارون گفت چنین می كنم پس با



[ صفحه 166]



فضل بن ربیع گفت نزد عبدالملك برو و بنگر هر چه او را حاجت باشد در حقش موظف بدار فضل برفت و چنان كه فرمان رفته بود مرعی نمود عبدالملك آنچه بخواست بجای آورد طبری گوید در یكی از ایام كه رشید را با عبدالملك مكالمت می رفت در اثنای سخن به عبدالملك گفت ما انت لصالح تو فرزند صالح نیستی گفت از كیستم گفت از آن مروان جعدی هستی گفت «ما ابالی ای الفحلین غلب علی» هیچ باكی ندارم كه از این دو مرد نروشیر جان شكر [1] هر یك باشند بر من غلبه جویند پس هارون الرشید او را نزد فضل بن ربیع به زندان جای داد و عبدالملك یكسره در محبس بزیست تا گاهی كه رشید رخت به دیگر سرای كشید و نوبت خلافت به محمد امین رسید و امین او را از زندان بیرون آورد و امارت شام بدو بخشید عبدالملك در رقه اقامت جست و امین با او شرط و میثاق و سوگند استوار ساخت كه اگر محمد كشته شود و عبدالملك زنده بماند ابدا دست اطاعت و بیعت به مأمون نسپارد و حسن اتفاق چنان شد كه عبدالملك قبل از قتل امین وفات كرد و او را در یكی از سراهای دارالاماره دفن كردند و چنان بود كه عبدالملك با امین گفت بود اگر بیمناك شدی به من پناه بیاور سوگند با خدای ترا از شر مأمون محفوظ و مصون می دارم از این روی چون مأمون به آهنگ روم بیرون شد پسر عبدالملك را پیام فرستاد كه جسد پدرت را از سرای من به دیگر جای تحویل بده پس قبرش را بشكافتند و به دیگر جای مدفون ساختند و ازین پیش در ذیل احوال برامكه به پیام رشید به یحیی بن خالد در محبس در كار عبدالملك بن صالح و جواب یحیی اشارت شد و در ذیل وفات عبدالملك نیز به پاره حالات او گذارش خواهد رفت و نیز ازین پیش به پاره مكالمات رشید و عبدالملك سخن رفت و بعضی دیگر نیز در مقام خود مذكور می شود .



[ صفحه 167]




[1] جان شكر - مخفف جان شكار است ، يعني شكار كننده ي جانها.